
پرستش
از این صبح که پرندگان
حرف های تازه ای با هم می زنند
و از این صبح
که کلاغ قار زد و رفت
دارم شکسته های بتی را
جمع می کنم
که به آوای بهار
در من فرو می ریزد
خودستایی اگر نباشد
خودم را ذره ذره
دارم پرستش می کنم
از این صبح که پرندگان
حرف های تازه ای با هم می زنند
و از این صبح
که کلاغ قار زد و رفت
دارم شکسته های بتی را
جمع می کنم
که به آوای بهار
در من فرو می ریزد
خودستایی اگر نباشد
خودم را ذره ذره
دارم پرستش می کنم